تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
تا با حرم سبز تو خو میگیرم
در محضر چشمت آبرو میگیرم
اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
بر ساحلى غریب، تویى با برادرت
در شعلۀ نگاه تو پیدا، برادرت
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری