تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
با خزان آرزو حشر بهارم کردهاند
از شکست رنگ، چون صبح آشکارم کردهاند
آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
سوختی آتش گرفت از سوز آهت عالمی
آه بین خانۀ خود هم نداری محرمی
نورِ جان در ظلمتآبادِ بدن گم کردهام
آه از این یوسف که من در پیرهن گم کردهام
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری