تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
دوباره فتنه شد و مردم امتحان دادند
و باز درس بزرگی به دشمنان دادند
هرچه از غم میشود جام بلا سرشارتر
مستی این جام، جان را میکند هشیارتر
زمان از لحظۀ آغاز او چیزی نمیداند
زمین از کهکشان راز او چیزی نمیداند
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
کیست الله؟ بیا از ولیالله بپرس
مقصد قافله را از بلد راه بپرس
خوش است لالۀ آغاز سررسید شدن
شهید اول صدسالۀ جدید شدن
هرکس بمیرد پیشتر از مرگ
دیگر خیالش از دمِ جانکندنش تخت است
قرار بود از این چشمه آب برداریم
نه اینکه تشنه شویم و سراب برداریم
مردم که شهامت تو را میدیدند
خورشید رشادت تو را میدیدند
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
اگر به شوق تو این اشتیاق شکل گرفت
چه شد، چگونه، چرا این فراق شکل گرفت؟!...
امتحان کردند مرد امتحان پسداده را
مرد بیهمتای موشکهای فوقالعاده را
بغض کرد و گفت مردم! شعلهها از در گذشت
بر سر دختر چه آمد تا که بابا درگذشت
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
دریاب از این همه پراکندگیام
عمریست که شرمندۀ این بندگیام
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری