تو را کشتند آنها که کلامت را نفهمیدند
خودت سیرابشان کردی مرامت را نفهمیدند
ای به چشمت آسمان مهر، تا جان داشتی
ابرهای رحمتت را نذر جانان داشتی
او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
هستی ندیده است به خود ماتم اینچنین
کی سایهای شد از سر عالم کم اینچنین؟
برای لحظۀ موعود بیقرار نبودم
چنانکه باید و شاید در انتظار نبودم
هر چقدر این خاک، بارانخورده و تر میشود
بیشتر از پیشتر جانش معطر میشود
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
ندیدم چون محبتهای مادر
فدای شأن بیهمتای مادر
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
نور تو، روح مرا منزل به منزل میبرد
کشتی افتاده در گِل را به ساحل میبرد