فیض بزم حق، همیشه حاضر و آماده نیست
ره به این محفل ندارد، هر که مست باده نیست
توفیق اگر دلیل راهت باشد
یا پند دهندهای گواهت باشد
غم از دیار غمزده عزم سفر نداشت
شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
کشتی باورمان نوح ندارد بیتو
زندگی نیز دگر روح ندارد بیتو
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
چه سنگین است درد و ماتم تو
مگر این اشک باشد مرهم تو
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
با خلق اگرچه زندگی شیرین است
ای دوست! طریق سربلندی این است
یک روز به هیأت سحر میآید
با سوز دل و دیدهٔ تر میآید
دیدم به خواب آن آشنا دارد میآید
دیدم كه بر دردم دوا، دارد میآید
مگذار اسیر اشک و آهت باشیم
در حسرت یک گوشه نگاهت باشیم
آن روز کاظمین چو بازار شام شد
دنیا برای بار نهم بیامام شد
در بادیه، گام تا خداوند بزن
خود را به رضای دوست، پیوند بزن
نه قصّۀ شام و نمک و نان جوینش
نه غصۀ چاه و شب و آوای حزینش
باز گویا هوای دل ابریست
باز درهای آسمان باز است
از دوست اگر دوست تمنا نکنی
این پنجره را به روی خود وانکنی