هله! ای باد که از سامره راهی شدهای
از همان شهر پر از خاطره راهی شدهای
داغ تو در سراچۀ قلبم چه میکند؟
در این فضای کم غم عالم چه میکند؟
ای کاش غیر غصۀ تو غم نداشتیم
ماهی به غیر ماه محرم نداشتیم
شبی هم این دل ما انتخاب خواهد شد
برای خلوت اُنست خطاب خواهد شد
قلم چو کوه دماوند سخت و سنگینبار
ورق کبوتر آتش گرفتهای تبدار
تا آمدی کمی بنشینی کنارمان
تقدیر اشاره کرد به کم بودن زمان
عطش از خشکی لبهای تو سیراب شده
آب از هُرم ترکهای لبت آب شده
باید به همان سال دهم برگردیم
با بیعت در غدیر خم برگردیم
هم تو هستی مقابل چشمم
هم غمت کرده دل به دل منزل
این چشمها به راه تو بیدار مانده است
چشمانتظارت از دم افطار مانده است
قحطی عشق آمده باران بیاورید
باران برای اهل بیابان بیاورید
تو را اینگونه مینامند مولای تلاطمها
و نامت غرش آبی آوای تلاطمها
خبری میرسد از راه، خبر نزدیک است
آب و آیینه بیارید سحر نزدیک است
آنان که مشق اشک مرتب نوشتهاند
با خط عشق این همه مطلب نوشتهاند
وقتی پدرت حضرت حیدر شده باشد
باید که تو را فاطمه مادر شده باشد
ای آنکه نیست غیر خدا خونبهای تو!
خونِ سرشکستهٔ من رونمای تو
بگو که یکشبه مردی شدی برای خودت
و ایستادهای امروز روی پای خودت
ما دامن خار و خس نخواهیم گرفت
پاداش عمل ز کس نخواهیم گرفت
باید به قدّ عرش خدا قابلم کنند
شاید به خاک پای شما نازلم کنند
جایی که کوه خضر به زحمت بایستد
شاعر چگونه پیش تو راحت بایستد
دنیای بیامام به پایان رسیده است
از قلب كعبه قبلۀ ایمان رسیده است