شبی هم این دل ما انتخاب خواهد شد
برای خلوت اُنست خطاب خواهد شد
گر بر سر نفس خود امیری، مردی
ور بر دگری نکته نگیری، مردی
عطش از خشکی لبهای تو سیراب شده
آب از هُرم ترکهای لبت آب شده
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
این چشمها به راه تو بیدار مانده است
چشمانتظارت از دم افطار مانده است
قحطی عشق آمده باران بیاورید
باران برای اهل بیابان بیاورید
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
خبری میرسد از راه، خبر نزدیک است
آب و آیینه بیارید سحر نزدیک است
آنان که مشق اشک مرتب نوشتهاند
با خط عشق این همه مطلب نوشتهاند
ای آنکه نیست غیر خدا خونبهای تو!
خونِ سرشکستهٔ من رونمای تو
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم
باید به قدّ عرش خدا قابلم کنند
شاید به خاک پای شما نازلم کنند
دنیای بیامام به پایان رسیده است
از قلب كعبه قبلۀ ایمان رسیده است