ابرازِ دوستی، به حقیقت زیارت است
آری مرامِ اهل محبت، زیارت است
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
بیهوده مکن شکایت از کار جهان
اسرار نمیشوند همواره عیان
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
هر منتظری که دل به ایمان دادهست
جان بر سر عشق ما به جانان دادهست
قلبی که در آن، نور خدا خواهد بود
در راه یقین، قبلهنما خواهد بود
در ماه خدا که فصل ایمان باشد
باید دل عاشقان، گلافشان باشد
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟