ما از غم دشوار تو آسان نگذشتیم
ماندیم بر این عهد و ز پیمان نگذشتیم
باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد؟
چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد؟
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
یک بار رسید و بار دیگر نرسید
پرواز چنین به بام باور نرسید
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
اگرچه باغِ پر از لالۀ تو پرپر شد
زمین برای همیشه، شهیدپرور شد
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست