اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
سال جدید زیر همین گنبد کبود
آغاز شد حکایتمان با یکی نبود
بازآمدهای به خویشتن میطلبم
سیرآمدهای ز ملک تن میطلبم
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را
تا بر شد از نیام فلق، برق خنجرش
برچید شب ز دشت و دمن تیره چادرش
خودآگهان که ز خون گلو، وضو کردند
حیات را، ز دم تیغ جستجو کردند
ای ز دیدار رخت جان پیمبر روشن
دیدۀ حقنگر ساقی کوثر روشن