دیدیم میانِ سبزهها رنگ تو را
در جاریِ جویبار، آهنگِ تو را
باز جنگی نابرابر در برابر داشتند
دست امّا از سر چادر مگر برداشتند؟
این ابر پُر از بهار مهمانِ شماست
صبح آمده و نسیم، دربانِ شماست
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
با دیدن تو به اشتباه افتادند
آنها که سوی فرات راه افتادند
دوباره روزهای سال شمسی رو به پایان است
ولی خورشید من در پشت ابر تیره پنهان است
آه کوفه چقدر تاریک است
ماه دیگر کنار چاه نرفت
بازآمدهای به خویشتن میطلبم
سیرآمدهای ز ملک تن میطلبم
به سوگ نخلهای بیسرت گیسو پریشانم
شبیه خانههای خستهات در خویش ویرانم
پس از قرنها فاصله تا علی
نشستهست در خانه تنها، علی
تا بر شد از نیام فلق، برق خنجرش
برچید شب ز دشت و دمن تیره چادرش
سجادۀ خویش را که وا میکردی
تا آخر شب خدا خدا میکردی
دلم دلم دلم دلم دلم فرو ریخت
قدحقدح شکسته شد، سبوسبو ریخت
دیدیم جهان بیتو به بن بست رسید
هر قطره به موجها که پیوست رسید
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت
تشنهست شبیه ماهی بیدریا
یا آهوی پابسته میان صحرا
شاید که برای تعزیت میآید
تشییع تو را به تسلیت میآید
خودآگهان که ز خون گلو، وضو کردند
حیات را، ز دم تیغ جستجو کردند
ای ز دیدار رخت جان پیمبر روشن
دیدۀ حقنگر ساقی کوثر روشن
لحظهٔ سخت امتحان شده بود
چقَدَر خوب امتحان دادی
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
کیست امشب حلقه بر در میزند
میهمانی، آشنایی، محرمی؟