دل من! در هوای مولا باش
یار بیادعای مولا باش
گاه جنگ است به مرکب همه زین بگذارید
آب در دست اگر هست زمین بگذارید
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست
نه در توصیف شاعرها، نه در آواز عشّاقی
تو افزونتر از اندیشه، فراوانتر از اغراقی
خورشید هر شب میدمد از مشرق پیشانیات
وادی طور است این زمین یا خلوت عرفانیات
گرفته درد ز چشمم دوباره خواب گران را
مرور میکنم امشب غم تمام جهان را
ذره ذره همه دنیا به جنون آمده بود
روح از پیکرهٔ کعبه برون آمده بود
با حضورت ستارهها گفتند
نور در خانهٔ امام رضاست
عاشق شدهست دانه به دانه هزار بار
دلخون و سینهچاک و برافروخته «انار»
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت
گلهای عالم را معطر کرده بویت
ای آن که میگردد زمین در جستجویت
زیر باران دوشنبه بعدازظهر
اتفاقی مقابلم رخ داد
همین که دست قلم در دوات میلرزد
به یاد مهر تو چشم فرات میلرزد
عالمى سوخته از آتش آهِ من و توست
این در سوخته تا حشر گواهِ من و توست
خم ابروی تو محراب رکوع است و سجودم
بیخيال تو نباشد نه قيامم نه قعودم
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
...و به همراه همان ابر که باران آورد
مهربانی خدا در زد و مهمان آورد
شب آخر هنوز یادم هست
خیمه زد عطر سیب در سنگر
دوباره پر شده از عطر گیسویت شبستانم
دوباره عطر گیسویت؛ چقدر امشب پریشانم
همسایه، سایهات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد
زنده در گور غزلهای فراوان باشد
یازده بار جهان گوشهٔ زندان کم نیست
کنج زندان بلا گریهٔ باران کم نیست
دم به دم تا همیشه قلب پدر
با نفسهای تو هماهنگ است
عصر یک جمعهٔ دلگیر
دلم گفت بگویم بنویسم
همواره نبرد حق و باطل برپاست
هر روز برای مسلمین عاشوراست