وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
سجاد! ای به گوشِ ملائک، دعای تو
شب، خوشهچینِ خلوت تو با خدای تو
پای در ره که نهادید افق تاری بود
شب در اندیشۀ تثبیت سیهکاری بود...
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
ای پر سرود با همۀ بیصداییات
با من سخن بگو به زبان خداییات
تا گلو گریه کند، بُغض فراهم شده است
چشمها بس که مُطَهَّر شده، زمزم شده است
بیسایه مرا آن نور، با خویش کجا میبرد
بیپرسش و بیپاسخ، میرفت و مرا میبرد
ایرانم! ای از خونِ یاران، لالهزاران!
ای لالهزارِ بی خزان از خونِ یاران!
آیا چه دیدی آن شب، در قتلگاه یاران؟
چشم درشت خونین، ای ماه سوگواران!...
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
ای ریخته نسیم تو گلهای یاد را
سرمست کرده نفحهٔ یاد تو باد را
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد