گهواره نیست کودکیات را فلک؟ که هست
فرمانبر تو نیست سما تا سمک؟ که هست
زهی آن عبد خدایی که خداییست جلالش
صلوات از طرف خالق سرمد به جمالش
سرم خاک کف پای حسین است
دلم مجنون صحرای حسین است
شفق نشسته در آغوشت ای سحر برخیز
ستاره میرود از هوش، یک نظر برخیز
مرگ من بود دمی کز تو جدایم کردند
در همان گوشۀ گودال فدایم کردند
چون موج ز طوفان بلا برگشته
از کوچهٔ سرخ لالهها برگشته
ای همه خلق جهان، شاهد یکتایی تو
دل ما، بیتِ الهی ز دلآرایی تو
برخیز و کفن بپوش سر تا پا را
تا گریه کنند آن قد و بالا را
ای زینب ای که بیتو حقیقت زبان نداشت
خون آبرو، محبّت و ایثار، جان نداشت
کعبه، یک زمزم اگر در همه عالم دارد
چشم عشّاق تو نازم! که دو زمزم دارد
گرفته جان نفسم در ثنای حضرت هادی
دُر سخن بفشانم به پای حضرت هادی
کس بهغیر از تو نخواهم چهبخواهی چهنخواهی
باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی
ای شیرخدا و اسد احمد مختار
در بدر و احد لشکر حق را سر و سردار
به نسخه نیست نیازی طبیب را ببرید
برای مرگ علی دست بر دعا ببرید
اگرچه زخم به فرقش سه روز منزل داشت
علی جراحت سر را همیشه در دل داشت
از غربتت اگرچه سخنهاست یا علی
دنیا دگر بدون تو تنهاست یا علی
گلخندهای که مهر به ماه خدا کند
از پای روز، حلقۀ شب را جدا کند
ای بر تو سلام آمده از داور هستی
بگذشته در آیین نبی از سر هستی
ای آنکه فراتر از حضور نوری!
با این همه کی ز دیدهام مستوری؟!
باز روگرداندم از تو، باز رو دادی به من
با همه بیآبرویی آبرو دادی به من
ای بهشتِ قُربِ احمد، فاطمه!
لیلةالقدر محمد، فاطمه!
توان واژه کجا و مدیح گفتن او؟
قلم، قناری گنگیست در سرودن او
شیطان به بیت حیّ تعالی چه میکند؟
آتش به گرد خانۀ مولا چه میکند؟
ﮔﻠﻮﯼ ﺑﺎﺩﯾﻪ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺗﺸﻨﻪﺗﺮ ﻣﯽﮔﺸﺖ
ﭼﻮ ﺗﺎﻭﻟﯽ ﺯ ﻋﻄﺶ، ﺍﺯ ﺳﺮﺍﺏ ﺑﺮﻣﯽﮔﺸﺖ