دلا ز معرکه محنت و بلا مگریز
چو گردباد به هم پیچ و چون صبا مگریز
به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
ابرازِ دوستی، به حقیقت زیارت است
آری مرامِ اهل محبت، زیارت است
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
ما خیل بندگانیم، ما را تو میشناسی
هر چند بیزبانیم، ما را تو میشناسی
بیهوده مکن شکایت از کار جهان
اسرار نمیشوند همواره عیان
ز آه سینۀ سوزان ترانه میسازم
چو نی ز مایۀ جان این فسانه میسازم
هر منتظری که دل به ایمان دادهست
جان بر سر عشق ما به جانان دادهست
قلبی که در آن، نور خدا خواهد بود
در راه یقین، قبلهنما خواهد بود
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم
در ماه خدا که فصل ایمان باشد
باید دل عاشقان، گلافشان باشد