من كیستم؟ کبوتر بیآشیانهات
محتاج دستهای تو و آب و دانهات
گر مرد رهی، میان خون باید رفت
از پای فتاده، سرنگون باید رفت
پروانه شد تا شعلهور سازد پرش را
پیچید در شوق شهادت باورش را
آسمان از ابر چشمان تو باران را نوشت
آدم آمد صفحهصفحه نام انسان را نوشت
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
شبی در آبیِ باران رها کردم صدایم را
غریبانه شکستم بغضهای آشنایم را
ای ز پیدایی خود بس ناپدید
جملۀ عالم تو و کس ناپدید
به نام آن که جان را نور دین داد
خرد را در خدادانی یقین داد...
به نام آن که ملکش بیزوال است
به وصفش عقلِ صاحب نطق، لال است
آهای باد سحر! باغ سیب شعلهور است
برس به داد دل مادری که پشت در است
از اشک هوای چشمها تر شده است
ابر آمده است و سایهگستر شده است
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
این جوان کیست كه گل صورت از او دزدیدهست؟
سیزده بار زمین دور قدش گردیدهست
بگذار و بگذر این همه گفت و شنود را
کی میکنیم ریشهٔ آل سعود را؟
دل زنده شود کز تو حیاتی طلبد
جان باز رهد کز تو نجاتی طلبد
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید