من كیستم؟ کبوتر بیآشیانهات
محتاج دستهای تو و آب و دانهات
بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
پروانه شد تا شعلهور سازد پرش را
پیچید در شوق شهادت باورش را
آسمان از ابر چشمان تو باران را نوشت
آدم آمد صفحهصفحه نام انسان را نوشت
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
فکر میکردم که قدری استخوان میآورند
بعد فهمیدم که با تابوت، جان میآورند
شبی در آبیِ باران رها کردم صدایم را
غریبانه شکستم بغضهای آشنایم را
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
از اشک هوای چشمها تر شده است
ابر آمده است و سایهگستر شده است
سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم
سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم
خم نخواهد کرد حتی بر بلند دار سر
هرکسی بالا کند با نیت دیدار سر
در این سیلی پیامی آشکار است
که ما را باز با این قوم کار است
ما را نترسانید از طوفان
ما گردباد آسمان گردیم
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
این جوان کیست كه گل صورت از او دزدیدهست؟
سیزده بار زمین دور قدش گردیدهست
آه ای بغض فروخورده كمی فریاد باش
حبس را بشكن، رها شو، پر بكش، آزاد باش
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید