گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
کجاست جای تو در جملۀ زمان که هنوز...
که پیشازاین؟ که هماکنون؟ که بعدازآن؟ که هنوز؟
زهی بهار که از راه میرسد، اینبار
که ذکر نعت رسول است بر لب اشجار
سلام بر تو کتاب ای که آفتاب تویی
گرانترین و گرامیترین کتاب تویی
در این سحر که سحرهای دیگری دارد
دل من از تو خبرهای دیگری دارد
که دیده زیر زمین باغ بیخزانی را؟
نهانتر از سفر ریشهها جهانی را
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
خدا جلال دگر داد ای امیر تو را
که داد از خم کوثر، میِ غدیر تو را