به زیر تیغ نداریم مدعا جز تو
شهید عشق تو را نیست خونبها جز تو
سکه شدن و دو رو شدن آسان است
آلودۀ رنگ و بو شدن آسان است
گر مرد رهی، میان خون باید رفت
از پای فتاده، سرنگون باید رفت
ای کاش مردم از تو حاجت میگرفتند
از حالت چشمت بشارت میگرفتند
ای ز پیدایی خود بس ناپدید
جملۀ عالم تو و کس ناپدید
به نام آن که جان را نور دین داد
خرد را در خدادانی یقین داد...
به نام آن که ملکش بیزوال است
به وصفش عقلِ صاحب نطق، لال است
رفتی سبد سبد گل پرپر بیاوری
مرهم برای زخم كبوتر بیاوری
کی رفتهای ز دل که تمنا کنم تو را
کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را
دل زنده شود کز تو حیاتی طلبد
جان باز رهد کز تو نجاتی طلبد