توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
سوختی پیشتر از آن که به پایان برسی
نه به پایان، که به خورشیدِ درخشان برسی
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
خدایا به جاه خداوندیات
که بخشی مقام رضامندیات
از روی توست ماه اگر اینسان منوّر است
از عطر نام توست اگر گل، معطّر است
در کالبد مرده دمد جان چو مسیحا
آن لب که زمینبوسی درگاه رضا کرد
خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
مردان غیور قصّهها برگردید
یک بار دگر به شهر ما برگردید
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را
الا رفتنت آیۀ ماندن ما
که پیچیده عطر تو در گلشن ما
خدایا دلی ده حقیقتشناس
زبانی سزاوار حمد و سپاس