من و آوازۀ برگشتن تو
دلی اندازۀ برگشتن تو
کسی اینگونه شیدایی نکردهست
شبیه من شکیبایی نکردهست
جهان در حسرت آیینه ماندهست
گرفتار غمی دیرینه ماندهست
خود را به خدا همیشه دلگرم کنیم
یعنی دلِ سنگ خویش را نرم کنیم
به دل بغضی هزاران ساله دارم
شبیه نی، هوای ناله دارم
کنار فضّه صمیمانه کار میکردی
به کار کردن خود افتخار میکردی
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
گلی دور از چمن بر شانۀ توست
بهاری بیوطن بر شانۀ توست
کمی بشتاب، باران تشنه ماندهست
دل آیینهداران تشنه ماندهست
فرمود که صادقانه در هر نَفَسی
باید به حساب کارهایت برسی
به غیر از یک دل پرپر ندارند
به جز یک مشت خاکستر ندارند
به هر آیینهای، تابندگی را
به هر دل، اشتیاق بندگی را
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
به یک عشق معمایی قسم خورد
به راز یک شکیبایی قسم خورد
دعا کن هر گلی پرپر نمیرد
کسی با چشمهای تر نمیرد
تا عقل چراغ راهِ هر انسان است
اندیشهوری نشانۀ ایمان است
آیینۀ عشق با تو دمساز شود
یعنی که دری به روی تو باز شود
بیا با اشکهای ما وضو کن
جهان را با نگاهی زیر و رو کن
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
چقدر مانده به دریا، به آستان حسین
پر از طراوت عشق است آسمان حسین
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
هر کس نتواند که به ما سر بزند
در غربت آسمان ما پر بزند
شروع قصه با برگشتن تو
کجا ما و کجا برگشتن تو