پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
بهار، فرصت سبزی برای دیدار است
بهار، فرصت دیدارهای بسیار است
به خودنماییِ برگی، مگو بهار میآید
بهار ماست سواری که از غبار میآید
هرکس بمیرد پیشتر از مرگ
دیگر خیالش از دمِ جانکندنش تخت است
پس رهسپار جادۀ بیتالحرام شد
شصتوسه سال فرصت دنیا تمام شد
ای نام تو از صبح ازل زمزمۀ رود
ای زمزم جاری شده در مصحف داود
مردم که شهامت تو را میدیدند
خورشید رشادت تو را میدیدند
تویی که میدمی از عرش هر پگاه، علی
منوّرند به نور تو مهر و ماه، علی
تا نشکفد بر پای ما زنجیرهای تازهای
رویید بر دستان ما شمشیرهای تازهای
کشتند تو را، آه، در آغوش دماوند
سخت است در آغوش پدر، کشتن فرزند
نوحهسُرای حریم قدس تو هستی
مویهکناناند انبیا و ملائک
اگر به شوق تو این اشتیاق شکل گرفت
چه شد، چگونه، چرا این فراق شکل گرفت؟!...
چه بود ذکر عارفان؟ علی علی علی علی
چه بود روشنای جان؟ علی علی علی علی
سلام، آیۀ جاری صدای عطشانت
سلام، رود خروشانِ نور، چشمانت
دریاب از این همه پراکندگیام
عمریست که شرمندۀ این بندگیام
پیچیده در ترنّم هستی، صدای تو
ای راز ناگشودۀ هستی، خدای تو