هله! ای باد که از سامره راهی شدهای
از همان شهر پر از خاطره راهی شدهای
داغ تو در سراچۀ قلبم چه میکند؟
در این فضای کم غم عالم چه میکند؟
ای کاش غیر غصۀ تو غم نداشتیم
ماهی به غیر ماه محرم نداشتیم
قلم چو کوه دماوند سخت و سنگینبار
ورق کبوتر آتش گرفتهای تبدار
روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
تا آمدی کمی بنشینی کنارمان
تقدیر اشاره کرد به کم بودن زمان
آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جانماز شد
باید به همان سال دهم برگردیم
با بیعت در غدیر خم برگردیم
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
هم تو هستی مقابل چشمم
هم غمت کرده دل به دل منزل
مادر سلام حال غریبت چگونه است؟
مادر بگو که رنج مصیبت چگونه است؟
تو را اینگونه مینامند مولای تلاطمها
و نامت غرش آبی آوای تلاطمها
این روزها پروندۀ اعمال ما هستند
شبنامههای روز و ماه و سال ما هستند
قلبی شکست و دور و برش را خدا گرفت
نقاره میزنند... مریضی شفا گرفت
وقتی پدرت حضرت حیدر شده باشد
باید که تو را فاطمه مادر شده باشد
بگو که یکشبه مردی شدی برای خودت
و ایستادهای امروز روی پای خودت
جایی که کوه خضر به زحمت بایستد
شاعر چگونه پیش تو راحت بایستد