جز تو ای کشتۀ بیسر که سراپا همه جانی
کیست کز دادن جانی بخرد جان جهانی
همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
ای که به عشقت اسیر، خیلِ بنیآدماند!
سوختگان غمت، با غم دل خُرّماند
آنکه در خطّۀ خون، جان به ره جانان داد
لبِ لعلش به جهانِ بشریّت جان داد
حمد سزاوارِ آن خدای توانا
کآمده حمدش ورای مُدرِک دانا
این پرچمی که در همه عالم سرآمد است
از انقلاب کاوۀ آهنگر آمدهست
محبوبۀ ذات پاک سرمد زهراست
جان دو جهان و جان احمد زهراست
کسی محبت خود یا که برملا نکند
و یا به طعنه و دشنام اعتنا نکند
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
قامتت را چو قضا بهر شهادت آراست
با قضا گفت مشیت که: قیامت برخاست...
زندهٔ جاوید کیست؟ کشتهٔ شمشیر دوست
کآب حیات قلوب در دم شمشیر اوست
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
تنها نه کسی تو را هماورد نبود
یک مردِ نبرد، یار و همدرد نبود
شعر از مه و مهرِ شبشکن باید گفت
از فاطمه و ابالحسن باید گفت
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر