دیدیم میانِ سبزهها رنگ تو را
در جاریِ جویبار، آهنگِ تو را
این ابر پُر از بهار مهمانِ شماست
صبح آمده و نسیم، دربانِ شماست
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
با دیدن تو به اشتباه افتادند
آنها که سوی فرات راه افتادند
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
آه کوفه چقدر تاریک است
ماه دیگر کنار چاه نرفت
بیا باران شو و جاری شو و بردار سدها را
به پیکارِ «نخواهد شد» بیاور «میشود»ها را
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
نمی ز دیده نمیجوشد اگرچه باز دلم تنگ است
گناه دیدۀ مسکین نیست، کُمیت عاطفهها لنگ است
سجادۀ خویش را که وا میکردی
تا آخر شب خدا خدا میکردی
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
لحظهٔ سخت امتحان شده بود
چقَدَر خوب امتحان دادی
کارش میان معرکه بالا گرفته بود
شمشیر را به شیوهٔ مولا گرفته بود