جز تو ای کشتۀ بیسر که سراپا همه جانی
کیست کز دادن جانی بخرد جان جهانی
باز جاریست خیابان به خیابان این شور
همقدم باز رسیدیم به میدان حضور
غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
آفتابی شدی و چشمانت
آسمان آسمان درخشیدند
چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
در خودم مانده بودم و ناگاه
تا به خود آمدم مُحرّم شد
چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
ای که به عشقت اسیر، خیلِ بنیآدماند!
سوختگان غمت، با غم دل خُرّماند
آنکه در خطّۀ خون، جان به ره جانان داد
لبِ لعلش به جهانِ بشریّت جان داد
حمد سزاوارِ آن خدای توانا
کآمده حمدش ورای مُدرِک دانا
محبوبۀ ذات پاک سرمد زهراست
جان دو جهان و جان احمد زهراست
ای هلالی که تماشای رخت دلخواه است
هله ای ماه! خدای من و تو الله است
آمدی و دل ما بردی و رفتی ای ماه!
با تو خوش بود سحرهای «بِکَ یا الله»
قامتت را چو قضا بهر شهادت آراست
با قضا گفت مشیت که: قیامت برخاست...
زندهٔ جاوید کیست؟ کشتهٔ شمشیر دوست
کآب حیات قلوب در دم شمشیر اوست
تنها نه کسی تو را هماورد نبود
یک مردِ نبرد، یار و همدرد نبود
شعر از مه و مهرِ شبشکن باید گفت
از فاطمه و ابالحسن باید گفت
یک ماه جرعه جرعه تو را یاد کردهایم
دل را به اشتیاق تو آباد کردهایم
رسید جمعهٔ آخر سلام قدس شریف
سلام قبلهٔ صبر و قیام، قدس شریف