روز تشییع پیکر پاکش
همه جا غرق در تلاطم بود
تو آمدی و بهشت برین مکه شدی
امان آمنه بودی امین مکه شدی
باید صلواتها جلی ختم شود
همواره به ذکر عملی ختم شود
باید برای درک حضورش دعا کنیم
خود را از این جهان خیالی جدا کنیم
انگار که این فاصلهها کم شدنی نیست
میخواهم از این غم نسرایم، شدنی نیست
هنوز طرز نگاهش به آسمان تازهست
دو بال مشرقیاش با اُفق هماندازهست
ای بهانۀ عزیز!
فرصت دوبارهام!
پر کشیدهام، چه خوب!
میپرم به اینطرف، به آن طرف
دشت
گامهای جابر و عطیّه را
تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
چه شد که یاس من آشفته است و تاب ندارد؟
سؤال بحث برانگیز من جواب ندارد
ای نسیم صبحدم که از کنار ما عبور میکنی
زودتر اگر رسیدی و
آفتاب، پشت ابرهاست
در میانههای راه
فدای حُسن دلانگیز باغبان شده بود
بهار، با همه سرسبزیاش خزان شده بود
گردباد است که سنجیده جلو میآید
به پراکندن جمع من و تو میآید
هوای بام تو داریم ما هواییها
خوشا به حال شب و روز سامراییها
پل، بهانهای معلّق است
تا به اتّفاق هم از آن گذر کنیم
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی