باز جاریست خیابان به خیابان این شور
همقدم باز رسیدیم به میدان حضور
آفتابی شدی و چشمانت
آسمان آسمان درخشیدند
گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
در خودم مانده بودم و ناگاه
تا به خود آمدم مُحرّم شد
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
عاشقان را سر شوريده به پيكر عجب است
دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است!
ای هلالی که تماشای رخت دلخواه است
هله ای ماه! خدای من و تو الله است
آمدی و دل ما بردی و رفتی ای ماه!
با تو خوش بود سحرهای «بِکَ یا الله»
رفتم من و، هوای تو از سر نمیرود
داغ غمت ز سینهٔ خواهر نمیرود
یک ماه جرعه جرعه تو را یاد کردهایم
دل را به اشتیاق تو آباد کردهایم
رسید جمعهٔ آخر سلام قدس شریف
سلام قبلهٔ صبر و قیام، قدس شریف
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش