دیدیم میانِ سبزهها رنگ تو را
در جاریِ جویبار، آهنگِ تو را
عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
این ابر پُر از بهار مهمانِ شماست
صبح آمده و نسیم، دربانِ شماست
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
با دیدن تو به اشتباه افتادند
آنها که سوی فرات راه افتادند
با خزان آرزو حشر بهارم کردهاند
از شکست رنگ، چون صبح آشکارم کردهاند
آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
آه کوفه چقدر تاریک است
ماه دیگر کنار چاه نرفت
نورِ جان در ظلمتآبادِ بدن گم کردهام
آه از این یوسف که من در پیرهن گم کردهام
دلم کجاست تا دوباره نذر کربلا کنم
و این گلوی تشنه را شهید نیزهها کنم
سجادۀ خویش را که وا میکردی
تا آخر شب خدا خدا میکردی
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت
به رغم سیلی امواج، صخرهوار بایست
در این مقابله چون کوه استوار بایست!
لحظهٔ سخت امتحان شده بود
چقَدَر خوب امتحان دادی