من كیستم؟ کبوتر بیآشیانهات
محتاج دستهای تو و آب و دانهات
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزردۀ گزند مباد
منم که شُهرۀ شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالودهام به بد دیدن
باز جنگی نابرابر در برابر داشتند
دست امّا از سر چادر مگر برداشتند؟
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیمشبی دفع صد بلا بکند
دوباره روزهای سال شمسی رو به پایان است
ولی خورشید من در پشت ابر تیره پنهان است
زآن یار دلنوازم شُکریست با شکایت
گر نکتهدان عشقی، بشنو تو این حکایت
پروانه شد تا شعلهور سازد پرش را
پیچید در شوق شهادت باورش را
مژده، ای دل که مسیحا نفسی میآید
که ز انفاس خوشش بوی کسی میآید
آسمان از ابر چشمان تو باران را نوشت
آدم آمد صفحهصفحه نام انسان را نوشت
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبۀ احزان شود روزی گلستان غم مخور
هزار دشمنم ار میکنند قصد هلاک
گَرَم تو دوستی از دشمنان ندارم باک
دل سراپردۀ محبت اوست
دیده آیینهدار طلعت اوست...
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
عکس روی تو چو در آینۀ جام افتاد
عارف از خندۀ می در طمع خام افتاد
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت!
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
الا یا ایُّها السّاقی اَدِر کأساً و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
شبی در آبیِ باران رها کردم صدایم را
غریبانه شکستم بغضهای آشنایم را
به سوگ نخلهای بیسرت گیسو پریشانم
شبیه خانههای خستهات در خویش ویرانم
وقتی كه شكستهدل دعا میكردی
سجادۀ سبز شكر، وا میكردی
از اشک هوای چشمها تر شده است
ابر آمده است و سایهگستر شده است
دلم دلم دلم دلم دلم فرو ریخت
قدحقدح شکسته شد، سبوسبو ریخت
هر آنکه جانب اهل خدا نگه دارد
خداش در همه حال از بلا نگه دارد