چیست این چیست که از دشت جنون میجوشد؟
گل به گل، از ردِ این قافله خون میجوشد
عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
با خزان آرزو حشر بهارم کردهاند
از شکست رنگ، چون صبح آشکارم کردهاند
آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
نورِ جان در ظلمتآبادِ بدن گم کردهام
آه از این یوسف که من در پیرهن گم کردهام
کنار دل و دست و دریا، اباالفضل
تو را دیدهام بارها، یا اباالفضل
نفسی به خون جگر زدم، که لبی به مرثیه وا کنم
به ضریحِ گمشده سر نهم، شبِ خویش وقف دعا کنم
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست