ای مرهم زخم دل و غمخوار پدر!
هم غمخور مادری و هم یار پدر
در شهر اگر هیچ کسی را غم دین نیست
تا فاطمه زندهست علی خانهنشین نیست
ای وای از آن حدیث به دفتر نیامده
ای وای از آن شروع به آخر نیامده
کعبه اسم تو، منا اسم تو، زمزم اسم توست
ندبه اسمِ تو، شفا اسم تو، مرهم اسم توست
این محبّت آسمانی است یا زمینی است؟
این کشش فقط خیالی است یا یقینی است؟
فارغ نگذار نَفْس خود را نَفَسی
تا بندهٔ نفس سرکشی در قفسی
شروع نامهام نامی کریم است
که بسمالله الرحمن الرحیم است
ای رسول خدای را همدم!
در حریم رسالتش مَحرم
یوسف، ای گمشده در بیسروسامانیها!
این غزلخوانیها، معرکهگردانیها
گل شمّهای از آیۀ تطهیر تو باشد
گر آینه در آینه تکثیر تو باشد
فاطمهای که عقلها، محو عبادتش بوَد
نقش به چهر دوستان، مُهر ارادتش بوَد
قیامت غم تو کمتر از قیامت نیست
در این بلا، منِ غمدیده را سلامت نیست
فتنه شاید روزگاری اهل ایمان بوده باشد
آه این ابلیس شاید روزی انسان بوده باشد
اشکی بوَد مرا که به دنیا نمیدهم
این است گوهری که به دریا نمیدهم
خانۀ فاطمه آن روز تماشایی بود
که فضا جلوهگر از آیت زیبایی بود
درختان در آتش، خیابان در آتش
خبر ترسناک است: میدان در آتش
بر درگهی سلام که ذلت ندیده است
آن را خدا چو عرش عزیز آفریده است
اى آفتاب مهر تو روشنگر وجود
در پیشگاه حکم تو ذرات، در سجود
نعرهزنان ایستاد بر سر میدان شهر
رِند خیابان عشق، شیخ شهیدان شهر
با توام ای دشت بیپایان سوار ما چه شد
یکّهتاز جادههای انتظار ما چه شد
اى نفس صبحدم! دعاى که دارى؟
بوى خدا مىدهى، صفاى که دارى؟
به کودکان و زنان احترام میفرمود
به احترام فقیران قیام میفرمود
ماهی که یادگار ز پنج آفتاب بود
بر چهرهاش ز عصمت و عفت نقاب بود
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید