کنار پنجرهفولاد، گریه مغتنم است
در این حریم برای تو گریه محترم است
من كیستم؟ کبوتر بیآشیانهات
محتاج دستهای تو و آب و دانهات
در شهر نمانده اهل دردی جز تو
در جادۀ عشق، رهنوردی جز تو
ای تیر مرا به آرزویم برسان
یعنی به برادر و عمویم برسان
از لشکر کوفه این خبر میآید
زخم است و دوباره بر جگر میآید
پروانه شد تا شعلهور سازد پرش را
پیچید در شوق شهادت باورش را
اینجا نشانی از نگاه آشنایی نیست
یا از صدای آشنایی، ردّ پایی نیست
ای در نگاه تو رازِ هزارانِ درِ بستۀ آسمانی
کی میگشایی به رویم دری از سرِ مهربانی؟
آسمان از ابر چشمان تو باران را نوشت
آدم آمد صفحهصفحه نام انسان را نوشت
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
که بود این موج، این طوفان، که خواب از چشم دریا برد؟
و شب را از سراشیب سکون تا اوج فردا برد
شبی در آبیِ باران رها کردم صدایم را
غریبانه شکستم بغضهای آشنایم را
آماج بلا شد دل او از هر سو
از ناله چو «نال» گشت و از مویه چو «مو»
آن نور همیشه منجلی فاطمه است
سرّ ابدی و ازلی فاطمه است
این کیست به شوق یک نگاه آمده است
در خلوت شب به بزم آه آمده است
آهای باد سحر! باغ سیب شعلهور است
برس به داد دل مادری که پشت در است
ای آسمان رها شده در بیقراریات
خورشید رنگ باخته از شرمساریات
بلبلی سوخت در آتش به فغان هیچ نگفت
لاله پژمرد و، ز بیداد خزان هیچ نگفت
در هر نفس نسیم، بوی آه است
در شبنم - اشک گل - تبی جانکاه است
از اشک هوای چشمها تر شده است
ابر آمده است و سایهگستر شده است
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
منشق شده ماه از جبین در شب قدر
خورشید به خون نشسته بین در شب قدر
اى جوهر عقل! عشق را مفهومی
همچون شب قدر، قدر نامعلومی
از اشک، نگاه لالهگونی دارد
داغ از همه لالهها فزونی دارد
سوز جگر از دل به زبان آمده بود
بابا سوی میدان، نگران آمده بود