دیشب میان پنجرهها صحبت تو بود
حرف از دل غریب من و غیبت تو بود
در وصف تو کس، روشن و خوانا ننوشتهست
ای هر که نویسد ز تو، گویا ننوشتهست!
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
بعد از آن غروب تلخ، جان زخمی رباب
بیتو خو گرفته با زخمههای آفتاب
دوباره پیرهن از اشک و آه میپوشم
به یاد ماتم سرخت، سیاه میپوشم
ای ولی عصر و امام زمان
ای سبب خلقت کون و مکان
دل سپردیم به چشم تو و حرکت کردیم
بعدِ یک عمر که ماندیم...که عادت کردیم