اهل ولا چو روی به سوی خدا کنند
اول به جان گمشدۀ خود دعا کنند
غرقۀ شک! غرق باور شو که چندان دیر نیست
در شط باور شناور شو، که چندان دیر نیست
عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
امشب تمام مُلک و مَلک در ترنم است
چون موسم دمیدن خورشید هفتم است
ای به بقیع آمده! هشیار باش
خفته چرا چشم تو؟ بیدار باش
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
خدایا به جاه خداوندیات
که بخشی مقام رضامندیات
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
اینجا فروغ عشق و صفا موج میزند
نور خدا به صحن و سرا، موج میزند
خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
ما حلقه اگر بر در مقصود زدیم
از بندگی حضرت معبود زدیم
چون وجود مقدس ازلی
شاهد دلربای لم یزلی
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را
من به پابوسی تو آمدهام
شهر گلدستههای رنگارنگ
ای کوی تو، کعبۀ خلایق
طالع ز رخ تو، صبح صادق
ای نقطهٔ عطف آفرینش
روح ادب و روان بینش
لب خشک و داغی که در سینه دارم
سبب شد که گودال یادم بیاید
خدایا دلی ده حقیقتشناس
زبانی سزاوار حمد و سپاس
بلبل چو یاد میکند از آشیانهاش
خون میچکد ز زمزمۀ عاشقانهاش
ساز غم گر ترانهای میداشت
آتش دل، زبانهای میداشت