امشب شکوه عشق جهانگیر میشود
روح لطیف عاطفه تصویر میشود
همنوا بود با چکاچک من
غرّش آسمان و هوهوی باد
با کلامُ اللهِ ناطق همکلام!
ای سکینه! بر کراماتت سلام!
مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
ای مرهم زخم دل و غمخوار پدر!
هم غمخور مادری و هم یار پدر
خاکریز شیعه و سنی در این میدان یکیست
خیمهگاه تفرقه با خانهٔ شیطان یکیست
حقیقت مثل خورشید است در یک صبح بارانی
نمیماند به پشت ابرهای تیره زندانی
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
ماهی که یادگار ز پنج آفتاب بود
بر چهرهاش ز عصمت و عفت نقاب بود
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست
سلمان کیستید؟ مسلمان کیستید؟
با این نگاه، شیعهٔ چشمان کیستید؟
ماه مولا شد حدیث طیر را با ما بخوان
در ولایش آشنا و غیر را با ما بخوان
سلام فاطمه، ای جلوۀ شکیبایی
که نور حُسن تو جان میدهد به زیبایی