غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
آن اسم اعظم که نشانی میدهندش
سربند یا زهراست محکمتر ببندش
میروم گاهی خراسان گاهگاهی کربلا
یکطرفشمسالشموسویکطرفشمسالضحی
یک کوچه غیرت ای قلندر تا علی ماندهست
شمشیر بردارد هر آنکس با علی ماندهست
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
شروع نامهام نامی کریم است
که بسمالله الرحمن الرحیم است
یوسف، ای گمشده در بیسروسامانیها!
این غزلخوانیها، معرکهگردانیها
قیامت غم تو کمتر از قیامت نیست
در این بلا، منِ غمدیده را سلامت نیست
مِن الغریب نوشتی إلی الحبیب سلامی
حبیب رفت به میدان چه رفتنی چه قیامی
کو شب قدر که قرآن به سر از تنگدلی
هی بگویم بِعلیٍّ بِعلیٍّ بِعلی
چه جمعهها که یک به یک غروب شد، نیامدی
چه بغضها که در گلو رسوب شد، نیامدی