ای نگاهت امتدادِ سورۀ یاسین شده
با حضورت ماه بهمن، صبح فروردین شده
به همین زودی از این دشت سپیدار بروید
یا لثارات حسین از لب نیزار بروید
سلمان! تو نیستی و ابوذر نمانده است
عمار نیست، مالک اشتر نمانده است
با خودش میبرد این قافله را سر به کجاها
و به دنبال خودش این همه لشکر به کجاها
غریبه! آی جانم را ندیدی؟
مه هفت آسمانم را ندیدی؟
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
سنگها آینهها نام تو را میخوانند
اهل دل، اهل صفا، نام تو را میخوانند...
هر سو شعاع گنبد ماه تمام توست
در کوه و در درخت، شکوه قیام توست
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
این چه خروشیست؟ این چه معمّاست؟
در صدف دل، محشر عظماست
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
اهل دل را شد نصیب از لطف جانان، اعتکاف
فیض حق باشد برای هر مسلمان، اعتکاف
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
باز گویا هوای دل ابریست
باز درهای آسمان باز است