ای رهنمای گم شدگان اِهْدِنَا الصِّراط
وی نور چشم راهروان اِهْدِنَا الصِّراط
در دل شب خبر از عالم جانم کردند
خبری آمد و از بیخبرانم کردند
عاشقی در بندگیها سربهراهم کرده است
بینیاز از بندگان، لطف الاهم کرده است
سنگها آینهها نام تو را میخوانند
اهل دل، اهل صفا، نام تو را میخوانند...
پرتوی از مهر رویت در جهان انداختی
آتشی در خرمن شوریدگان انداختی
زندگی جاریست
در سرود رودها شوق طلب زندهست
اهل دل را شد نصیب از لطف جانان، اعتکاف
فیض حق باشد برای هر مسلمان، اعتکاف
خم ابروی تو محراب رکوع است و سجودم
بیخيال تو نباشد نه قيامم نه قعودم
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
دگر چه باغ و درختی بهار اگر برود
چه بهره از دل دیوانه یار اگر برود
ز هرچه غير يار اَسْتغفرالله
ز بودِ مستعار استغفرالله
باز گویا هوای دل ابریست
باز درهای آسمان باز است