شب در دل خویش جستجویی کردیم
در اشک دوباره شستشویی کردیم
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
آن مرغ که پر زند به بام و در دوست
خواهد که دهد سر به دم خنجر دوست
ای نابترین معانی واژۀ خوب
ای جوشش خون گرمتان شهر آشوب
بیا ای دل از اینجا پر بگیریم
ره کاشانۀ دیگر بگیریم
بیا به خانۀ آلالهها سری بزنیم
ز داغ با دل خود حرف دیگری بزنیم
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
صبح بیتو رنگ بعد از ظهر یک آدینه دارد
بیتو حتّی مهربانی حالتی از کینه دارد
سنگها آینهها نام تو را میخوانند
اهل دل، اهل صفا، نام تو را میخوانند...
اهل دل را شد نصیب از لطف جانان، اعتکاف
فیض حق باشد برای هر مسلمان، اعتکاف
چشمههای خروشان تو را میشناسند
موجهای پریشان تو را میشناسند
باز گویا هوای دل ابریست
باز درهای آسمان باز است