شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
جز تو ای کشتۀ بیسر که سراپا همه جانی
کیست کز دادن جانی بخرد جان جهانی
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
ای که به عشقت اسیر، خیلِ بنیآدماند!
سوختگان غمت، با غم دل خُرّماند
نشان در بینشانیهاست، پس عاشق نشان دارد
شهید عشق هر کس شد مکانی لامکان دارد
حمد سزاوارِ آن خدای توانا
کآمده حمدش ورای مُدرِک دانا
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
الا رفتنت آیۀ ماندن ما
که پیچیده عطر تو در گلشن ما
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست
قامتت را چو قضا بهر شهادت آراست
با قضا گفت مشیت که: قیامت برخاست...
زندهٔ جاوید کیست؟ کشتهٔ شمشیر دوست
کآب حیات قلوب در دم شمشیر اوست
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...