کنار من، صدف دیده پر گهر نکنید
به پیش چشم یتیمان، پدر پدر نکنید
از دور به من گوشۀ چشمی بفکن
نزدیک به خویش ساز و کن دور ز «من»
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟
آن شب که باغ حال و هوای دعا گرفت
هر شاخهای قنوت برای خدا گرفت
ای گردش چشمان تو سرچشمهٔ هستی
ما محو تو هستیم، تو حیران که هستی
بیهوده قفس را مگشایید پری نیست
جز مُشتِ پر از طائر قدسی اثری نیست
ای صبر تو چون كوه در انبوهی از اندوه
طوفانِ برآشفتهٔ آرام وزیده
این زن که از برابر طوفان گذشته بود
عمرش کنار حضرت باران گذشته بود
با دستِ بسته است ولی دستبسته نیست
زینب سرش شكسته ولی سرشكسته نیست
دل سوزان بُوَد امروز گواه من و تو
کز ازل داشت بلا، چشم به راه من و تو
ای بهشت آرزوهای علی
ای دو چشمت دین و دنیای علی
باز به من راه سخن باز شد
طایر اندیشه به پرواز شد
گر علی دل، قرار او زهراست
ور علی گل، بهار او زهراست
علی كه آینۀ روشن خدای تو بود
همیشه آینهاش روی حقنمای تو بود
یک گل، نصیبم از دو لب غنچهفام کن
یا پاسخ سلام بگو، یا سلام کن!
بیمار، غیرِ شربتِ اشک روان نداشت
در دل هزار درد و توانِ بیان نداشت