دید خود را در کنار نور و نار
با خدا و با هوا، در گیر و دار
مسلم که از حسین سلام مکرّرش
باید که خواند حضرت عبّاس دیگرش
روشن آن چشم که در سوگ تو پُر نم باشد
دلربا، نرگس این باغ به شبنم باشد
خوشا آنکس که امشب در کنار کعبه جا دارد
به سر شور و به دل نور و به لب ذکر خدا دارد
ای چشم علم خاک قدوم زُرارهات
جان وجود در گرو یک اشارهات
میان حجره چنان ناله از جفا میزد
که سوز نالهاش آتش به ماسوا میزد
سامرا امشب ز شبهای دگر زیباتری
در جلال و در شرف اُمّ القرای دیگری
هر غنچه به باغ سوگوار تو شدهست
هر لاله به دشت داغدار تو شدهست
ای از غم تو بر جگر سنگ شراره
وی در همۀ عمر ستم دیده هماره
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
گویند فقیری به مدینه به دلی زار
آمد به درِ خانۀ عبّاس علمدار
عرض حاجت با تو دارم یا امام عسکری
ای خدایت داده بر خلق دو عالم برتری
از خیمهها که رفتی و دیدی مرا به خواب
داغی بزرگ بر دل کوچک نهادهای
دختری ماند مثل گل ز حسین
چهرهاش داغ باغ نسرین بود
رباب است و خروش و خستهحالی
به دامن اشک و جای طفل خالی
این گلِ تر ز چه باغیست که لب خشکیدهست؟
نو شکفتهست و به هر غنچه لبش خندیدهست
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
تن فرزند بهر مادر آمد
اگر او رفت با پا، با سر آمد
ای شمع سینهسوختۀ انجمن، علی
تقدیر توست سوختن و ساختن، علی
آزار دادهاند ز بس در جوانیام
بیزار از جوانی و، از زندگانیام
آینه با آینه شد روبهروی
خوش بود آیینهها را گفتوگوی
تو کیستی که عقل مجنون توست
عشق به تو عاشق و مدیون توست
سرم خاک کف پای حسین است
دلم مجنون صحرای حسین است