دید خود را در کنار نور و نار
با خدا و با هوا، در گیر و دار
سجاد! ای به گوشِ ملائک، دعای تو
شب، خوشهچینِ خلوت تو با خدای تو
روشن آن چشم که در سوگ تو پُر نم باشد
دل‌ربا، نرگس این باغ به شبنم باشد
میان حجره چنان ناله از جفا می‌زد
که سوز ناله‌اش آتش به ماسوا می‌زد
ای پر سرود با همۀ بی‌صدایی‌ات
با من سخن بگو به زبان خدایی‌ات
هر غنچه به باغ سوگوار تو شده‌ست
هر لاله به دشت داغدار تو شده‌ست
از خیمه‌ها که رفتی و دیدی مرا به خواب
داغی بزرگ بر دل کوچک نهاده‌ای
دختری ماند مثل گل ز حسین
چهره‌اش داغ باغ نسرین بود
رباب است و خروش و خسته‌حالی
به دامن اشک و جای طفل خالی
این گلِ تر ز چه باغی‌ست که لب خشکیده‌ست؟
نو شکفته‌ست و به هر غنچه لبش خندیده‌ست
ای ریخته نسیم تو گل‌های یاد را
سرمست کرده نفحهٔ یاد تو باد را
تن فرزند بهر مادر آمد
اگر او رفت با پا، با سر آمد
ای شمع سینه‌سوختۀ انجمن، علی
تقدیر توست سوختن و ساختن، علی
آزار داده‌اند ز بس در جوانی‌ام
بیزار از جوانی و، از زندگانی‌ام
آینه با آینه شد رو‌به‌روی
خوش بود آیینه‌ها را گفت‌و‌گوی
تو کیستی که عقل مجنون توست
عشق به تو عاشق و مدیون توست
اگر خواهی پدر بینی وفای دختر خود را
نگه کن زیر پای اسب و بالا کن سر خود را
بودند دو تن، به جان و دل دشمنِ تو
دادند به هم دست، پیِ کشتن تو
جان بر لب من آمد و جانان به بر من
ای مرگ برو عمر من آمد به سر من
از آن ساعت که خود را ناگزیر از تو جدا کردم
تو بر نی بودی و دیدی چه‌ها دیدم، چه‌ها کردم
حسین، کشتهٔ دیروز و رهبر روز است
قیام اوست که پیوسته نهضت‌آموز است
سقا به آب، لب ز ادب آشنا نکرد
از آب پُرس از چه ز سقّا حیا نکرد
کنار من، صدف دیده پر گهر نکنید
به پیش چشم یتیمان، پدر پدر نکنید
