میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
دیدیم میانِ سبزهها رنگ تو را
در جاریِ جویبار، آهنگِ تو را
این ابر پُر از بهار مهمانِ شماست
صبح آمده و نسیم، دربانِ شماست
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
با دیدن تو به اشتباه افتادند
آنها که سوی فرات راه افتادند
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
آه کوفه چقدر تاریک است
ماه دیگر کنار چاه نرفت
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
سجادۀ خویش را که وا میکردی
تا آخر شب خدا خدا میکردی
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
ای ز دیدار رخت جان پیمبر روشن
دیدۀ حقنگر ساقی کوثر روشن
خجسته باد قدوم تو، ای که بدر تمامی
فروغ دیدهٔ ما، مهر جاودانهٔ شامی
شبی که مطلع مهر از، طلوع زینب بود
فروغ روز نشسته، به دامن شب بود
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
لحظهٔ سخت امتحان شده بود
چقَدَر خوب امتحان دادی
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی