دیدیم میانِ سبزهها رنگ تو را
در جاریِ جویبار، آهنگِ تو را
این ابر پُر از بهار مهمانِ شماست
صبح آمده و نسیم، دربانِ شماست
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
با دیدن تو به اشتباه افتادند
آنها که سوی فرات راه افتادند
آن شب که دفن کرد علی بیصدا تو را
خون گریه کرد چشم خدا در عزا تو را
توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
آه کوفه چقدر تاریک است
ماه دیگر کنار چاه نرفت
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
خدایا به جاه خداوندیات
که بخشی مقام رضامندیات
ای آسمان رها شده در بیقراریات
خورشید رنگ باخته از شرمساریات
نه مثل سارهای و مریم، نه مثل آسیه و حوّا
فقط شبیه خودت هستی، فقط شبیه خودت زهرا
سجادۀ خویش را که وا میکردی
تا آخر شب خدا خدا میکردی
مدینه با تو به ماهی دگر، نیاز نداشت
به روشنایی صبح و سحر نیاز نداشت
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت
خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
خم کرد پشت زمین را، ناگاه داغ گرانت!
هفت آسمان گریه کردند، بر تربت بینشانت!
کیست این حنجرۀ زخمیِ تنها مانده؟
آن که با چاه در این برهه هم آوا مانده
اشک غمت ستارۀ هفت آسمان، بلال!
در آسمان غربت مولا بمان! بلال!
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را
لحظهٔ سخت امتحان شده بود
چقَدَر خوب امتحان دادی
خدایا دلی ده حقیقتشناس
زبانی سزاوار حمد و سپاس
گلی که عالم از او تازه بود، پرپر شد
یگانه کوکب باغ وجود، پرپر شد
چو آفتاب رخت را غبار ابر گرفت
شکوه نام علی غربتی ستبر گرفت