بُرونِ در بنه اینجا هوای دنیا را
درآ به محفل و برگیر زاد عقبا را
حشمت از سلطان و راحت از فقیر بینواست
چتر از طاووس، لیک اوج سعادت از هُماست
هر که راهی در حریم خلوت اسرار داشت
دل برید از ماسوا، سر در کمندِ یار داشت
ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
تا باد مرکبیست برای پیام تو
با هر درخت زمزمهوار است نام تو
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم