دی بود و درد بود و زمستان ادامه داشت
آن سوی پنجره تب طوفان ادامه داشت
همسایه! غم دوباره شده میهمانتان؟
پوشیدهاند رخت عزا دخترانتان
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
تا بر شد از نیام فلق، برق خنجرش
برچید شب ز دشت و دمن تیره چادرش
دنیای بیامام به پایان رسیده است
از قلب كعبه قبلۀ ایمان رسیده است