خوشا که خط عبور تو را ادامه دهیم
شعاع چشم تو را تا خدا ادامه دهیم
موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
بشوی این گرد از آیینۀ خویش
به رغم عادت دیرینۀ خویش
احساس از هفت آسمان میبارد، احساس
بوی گل سرخ است يا بوی گل ياس؟
کس راز حیات او نداند گفتن
بایست زبان به کام خود بنهفتن
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از ابوا به روی خلق، باب دیگری...
دگر اين دل سر ماندن ندارد
هوای در قفس خواندن ندارد
ايمان و امان و مذهبش بود نماز
در وقت عروج، مركبش بود نماز
از عمر دو روزی گذران ما را بس
یک لحظۀ وصل عاشقان ما را بس
عید است و دلم خانۀ ویرانه بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا
ای صاحب عشق و عقل، دیوانۀ تو
حیران تو آشنا و بیگانۀ تو
خوشا از دل نَم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن