پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
چون بر او خصم قسم خوردۀ دین راه گرفت
بانگ برداشت، مؤذّن كه: خدا! ماه گرفت
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم
چون جبرئیل، حکم خدای مبین گرفت
در زیر پر بساط زمان و زمین گرفت